مردی روحانی از پروردگار درخواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد.خداوند پذیرفت. او را وارد اتاقی کرد که عده ای دور یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه ، نا امید و در عذاب بودند.هرکدام قاشقی با دسته بلند داشتند که به دیگ می رسید ، اما دسته ی قاشق ها بلند تر از طول دست آن ها بود، طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آنها وحشتناک بود.خداوند گفت:این جا جهنم است. اکنون بهشت را به تو نشان می دهم.آنها به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شدند.دیگ غذا ، عده ای به دور آن، همان قاشق های دسته بلند. ولی در آن جا همه شاد و سیر بودند.آن مرد گفت: نمی فهمم! چرا اینها در این جا شادند، در حالی که در اتاق دیگر همه بد بخت بودند، ضمن این که همه چیزشان یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت:خیلی ساده است . در این جا آنها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند.هرکس با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد، درحالی که آن آدم های طماع فقط به فکر خودشان هستند.
سلام! من صمد ارشدی ادمین ققنوس گرافیک هستم, طراح و برنامه نویس وب و از همه مهمتر عاشق وردپرس. در ضمینه های HTML, Css, Js, jQuery, Php, Mysql و … تخصص دارم. برای ارسال سفارش طراحی و برنامه نویسی سایت می تونین با این ایمیل [email protected] تماس بگیرین.
بامزه بود . ولی نباید زیاد جدی گرفت چون بهشت جهنم فقط جای طعع کارها و خودخواه ها نیست .
داستان باهالی بود قبلا مامان بزرگم واسم تعریف کرده بود ههههههههههه … ♥